بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از بحثهای مهم و جدی که شاید دغدغه بشر بوده و شاید قدمت آن همراه با شکلگیری جوامع بشری باشد، بحث آزادی است. آزادی، از موضوعاتی است که بشر همواره دربارهاش هم بحث داشته و هم دغدغه. این حقیقت هم قابل انکار نیست که اگر ما صحبت از آزادی میکنیم، در جوامع مختلف و در فرهنگهای مختلف کسانی بودهاند که این مفهوم را انکار کردهاند. آزادی را نادیده انگاشته اند. حالا شاید شکلهای این کار متفاوت باشد. این که به آزادی چگونه مینگریستند یا چه نوع بیان میکردند یا چه عمل میشده است، هر کدام از اینها عرصههایی است که قابل بحث و گفتگو است.
اما شاید این حقیقت را نشود انکار کرد که مفهوم آزادی و مقوله آزادی به خصوص آن چیزی که در عمل اتفاق میافتد، آن چیزی که تحت مفهوم آزادی بخواهد عینیت پیدا بکند، مورد مخالفت کسانی بوده و کسانی بوده اند که به مقابله با آن برمیخاستند.
انکار «حقیقت» برای انکار «آزادی»
من در این فرصت میخواهم کمی درباره این موضوع صحبت کنم که چگونه مفهومی به اسم آزادی که دغدغه دیرین بشر و جوامع بشری بوده مورد انکار قرار گرفته یا میگیرد. و یکی از مسائل اساسی در بررسی این مفهوم این است که «آزادی چگونه مورد انکار قرار میگیرد؟» شاید یکی از مهمترین بسترهایی که موجب انکار آزادی میشود «انکار حقیقت» است. یکی از مهمترین بسترها برای کسانی که خواستهاند مانع آزادی بشوند این بوده است که اصل حقیقت را انکار کنند. اصل حقیقت را به چالش بکشانند. اصل حقیقت را مورد هجمه قرار بدهند. شاید دلیلش هم این باشد که آن چه میتواند آزادی را تعالی ببخشد حقیقت است. آن چیزی که میتواند آزادی را عادلانه کند حقیقت است و از همه مهمتر آن چیزی که میتواند آزادی را حفظ بکند یا به آن جهت بدهد حقیقت است. اگر شما توانستید خود حقیقت را با شیوههای مختلف به چالش بکشانید، آن وقت مقابله با آزادی این قدرها هم سخت نخواهد بود.
«انکار حقیقت» یا مقابله با حقیقت به این معنا نیست که بگوییم کسانی گاهی به راحتی میآیند و میگویند ما میخواهیم با حقیقت مقابله کنیم و بعد هم تقابل خودشان را با آزادی انجام بدهند! این، بحث مهمی است. شاید این دو مفهوم از مفاهیمی باشند که اگر مخالفتهایی با آنها صورت گرفته و نسبت به این دو مفهوم چالشهایی اتفاق افتاده، همراه با پیچیدگیهایی بوده.
چون حقیقت دست نیافتنی است، پس نیست!
اگر کسی بخواهد حقیقت را انکار بکند، چه باید بکند؟ حقیقت که یک مفهوم روشن است و انکار آن کار آسانی نیست. یکی از بسترهایی که برای انکار حقیقت شکل میگیرد این است که حقیقت را «دست نیافتنی» معرفی بکنند. این که حقیقتی باشد و بتوان آن را محقق کرد و دنبال کرد، اصل این را انکار بکنند. این یکی از آن شیوههایی است که اگر کسانی خواستند حقیقت را به چالش بکشانند و بعد به تبعش آزادی را به چالش بکشانند، بر همین مبنا عمل کرده اند. بستری را فراهم می کنند که ما حقیقت را یک امر دست نیافتنی بدانیم یا این که حقیقت را یک امر نسبی بدانیم. بگوییم حقیقت اصولاً یک مفهوم سیال است. یک پندار است و آن چیزی که دنبال میشود پندارهای انسان است! امروز ممکن است یک چیزی را حق بداند و فردا حق را خلاف این بداند. مثلاً نفی حقیقت و واقعیت به این شکل مطرح بشود که اگر ما از حقیقت یا واقعیتی صحبت میکنیم، این، پنداری بیش نیست؛ درست مثل تعبیری که «دکارت» چند قرن پیش مطرح میکرد: «من فکر میکنم پس هستم و مبنا من هستم». من یک سری فکرها دارم. امروز ممکن است یک چیز باشم و فردا چیز دیگری باشم. عرض خواهم کرد که این نگاه در نهایت چه فرجامی پیدا میکند.
اگر شما چنین بستری را گشودید که حقیقت دست نیافتنی است، حقیقت نسبی است، حقیقت چیزی جز پندارها و تصورات و برخی چیزها که ما فکر میکنیم نیست، این با آن نگاهی که حقیقت را جوهره هستی میداند متفاوت است؛ نگاهی که میگوید «جوهره حقیقت در هستی وجود دارد». این دو نگاه کاملاً متفاوت اند. در این مورد توضیح خواهم داد.
پدر اندیشه آزادی یا سهامدار برده داری؟
اما ببینیم فرجام آن نگاهی که حقیقت را دست نیافتنی می داند چیست؛ آن موقع شما میتوانید خیلی چیزها را قلب کنید. میتوانید متفاوت کنید. میتوانید وارونه کنید. آن موقع شما میتوانید خیلی از رفتارهایی را که خلاف آزادی است به اسم آزادی جلوه بدهید. میتوانید اسم خیلی از حرکتهای استبدادی را آزادی بگذارید و یا بالعکس. از این بستر، این روند برمی خیزد. شما میبینید خیلی از کسانی که آمدند و اندیشهشان را بر این مبنا پایهگذاری کردند، به جاهایی رسیدند که غیرانسانیترین دیدگاهها را بیان میکردند اما نام آنها «پدر آزادی» میشد! دیدگاه هایی که همین امروز در همین دانشگاه ما تدریس میشود. مثلاً عنوان میکنند آقای «جان لاک» پدر اندیشه آزادی است. چرا این را بیان میکنند؟ وقتی که شما زندگی همین فرد را بررسی میکنید، میبینید سوابق کاریاش چه بوده؛ در همان زمانی که این نظریهپردازی ها را میکرده، «دبیر انجمن مستعمرات در کارولینای شمالی» بوده. خودش یکی از سهامداران عمده شرکتهای بردهداری بوده. اینها چیزهایی نیست که در یکی از کتاب های ما ادعا شده باشد. در منابعی است که خود آنها نوشتهاند؛ اما مسئله اینجاست که به این قبیل نکات ضریب نمیدهند. این فرد با این سابقه، میشود پدر اندیشه آزادی!
خالی از لطف نیست من بخشی از نظرات ایشان را مرور کنم؛ ببینید این پدر اندیشه آزادی چه می گوید. از ترجمه کتاب ایشان می خوانم. از «نشر نگاه معاصر». نگاهش به انسانها را ببینید. میگوید «نوع دیگری از رعیت وجود دارد بر حسب حق طبیعی تسلیم سلطه مطلق و قدرت بیحد و حصر و اختیاری ارباب خود قرار میگیرد. به نظر من این افراد از زندگی خود صرف نظر کردهاند و به تبع آن آزادی آنها ساقط شده است و بدین ترتیب در وضع بردگی قرار گرفتهاند. از این رو حق هیچ گونه مالکیتی ندارند و در چنین وضعی نیز نمیتوانند در آن دولت به عضویت جامعه مدنی درآیند. زیرا هدف اصلی جامعه مدنی محافظت از دارایی است»! این نظرات آقای «جان لاک» است. حالا در کتاب فراوان میبینید. چون بر این مبنا نگاه میکند. اصلاً کارویژه دولت را حفاظت از دارایی میداند. حفظ مالکیت میداند. بعد در همان جا بحث میکند که اگر کسانی هنوز در وضع طبیعی هستند و به آن جامعه مدنی به آن معنا نرسیدهاند، اینها به این معنا نیست که بتوانند با آنها حق برابر داشته باشند که حالا مثلاً چندتا سانتریفیوژ کار کند! این که میبینید کسانی که مدعی آزادی هستند، زمانی در برابر اندیشههای مختلف بیشترین فشارها و تضییقات را برای محدود کردن آزادی میآورند بر اساس این قبیل مبانی تئوریک است.
کشته شدهاند که شدهاند؛ حق شان بود!
این مبانی تئوریک چه می گوید؟ می گوید اصلاً حقیقتی نیست؛ حقیقت نسبی است. شما میبینید در همین دوران ما، نه در یک تاریخ دور، در کمتر از بیست سال پیش، در همین جهان، در یک کشور کوچک افریقایی در کمتر از سه ماه یک میلیون نفر انسان کشته میشود اما کسی قطعنامهای صادر نمیکند. دقیقاً در همین دوران؛ در دوران مدرن یک میلیون نفر انسان کشته شدهاند. حتی شاید شماها اسمش را هم نشنیده باشید. حتی در تاریخ هم نمانده باشد. چون همان طور که بیان شد، میگوید اینها اصلاً در وضع طبیعی هستند و هنوز به جامعه مدنی نرسیده اند. بنابراین کشته شدهاند که شدهاند! این جنایت در کدام کشور بود؟ در «رواندا»؛ سال ۱۹۹۴٫ بیست سال از آن اتفاق نگذشته است. اصلاً اینجا نه جامعه جهانی باید تحریک بشود. نه حتی شورای امنیت قطعنامهای صادر بکند. نه اقدام دیگری صورت بگیرد. چرا؟ چون با نگاه مدعیان آزادی تفسیر می شود. با همین نگاه به راحتی میتوانند خیلی چیزها را نادیده بگیرند.
در همین دوران است که شما میبینید کسانی حقوق و امتیازاتی را برای خود تعریف میکنند ولی در عین حال مدعی آزادی هم هستند. مثلاً بیان میکنند چند کشور خاص و قدرت خاص میتوانند امتیاز «وتو» داشته باشند و بقیه نداشته باشند ولی این، مانع این نمیشود که اینها خودشان را بهترین مدعیان آزادی قرار ندهند! حالا اگر سئوال کنید چرا؟ میگویند همین است.
نه فقط در حق وتو. ببینید برای دیگران چه تضییقاتی به بار آورده اند. مثلاً کسانی که شعار اقتصاد بازار آزاد را میدهند، بخاطر یک تراکنش بانکی، به خودشان حق میدهند که بگویند چرا فلان جا خلاف آن چیزی که ما میگفتیم تراکنش بانکی انجام گرفت؟! حتی برای اتباع کشورهای خودشان در همان کشوری که ادعای آزادی و بازار آزاد دارد، به دلیل یک فعالیت اقتصادی که مثلاً فلان چیز فروخته شده و این ممکن است فلان باشد، پانزده سال حبس داده میشود… از این مثال ها فراوان است و مطلب اصلی ام اینها نیست.
عرضم این است که اگر میگوییم آزادی یک دغدغه جدی بوده است و کسانی به مقابله با آن برخاسته اند، این مقابله میتوان شکل و لعابی داشته باشد که حتی این مقابله کنندگان با آزادی، پدر آزادی نامیده شوند. شما اگر باز به اندیشههای لیبرالیسم نگاه کنید، بهتر می توانید موضوع را تحلیل کنید. اخیراً یک کتابی منتشر شده و ترجمه خوبی هم دارد. نویسنده اش آقای «جان هیکس» است. میگوید ما این تعارض را چگونه حل میکنیم. از یک طرف میگوییم هدف لیبرالیسم کاهش شر و رسیدن به خیر است. از یک طرف میگوییم هسته مرکزی، اختیار انسان است. اگر مبنایی نداشته باشیم این تناقض ها را چگونه میخواهیم حل کنیم؟
جنگ با حقیقت؛ از «انکار» تا «انصراف»
چرا در اینجا این بحث را گشودم؟ میخواهم این را عرض کنم که رسالت بزرگی که پیامبران الهی برای خودشان قائل بودند، همین باز کردن اسارتهای این طوری بود؛ «یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ» (اعراف،۱۵۷)
با آن مبنای غلط میتواند بدترین رفتارها حتی به اسم آزادی صورت بگیرد. چون اصل، آن حقیقتی است که اتفاق میافتاد، نه آن اسمی که دارد. «اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض». اگر حقیقت بخواهد تابعی از آن نگاه باشد که چیزی از آن نمیماند. تمام انبیای الهی آمده بودند که این حقیقت بتواند محقق بشود تا آزادی در آن شکل متعالی خودش شکل بگیرد. انسان بتواند در آن شکل صحیح خودش به آن کمال برسد. «یرید الله ان یحق الحق کلماته لیحق الحق و یبطل الباطل» بر این مبنا است دیگر. چون اگر شما بخواهید اصل حقیقت را با لطایف الحیلی انکار بکنید آخرش این میشود.
اگر ما امروز امام حسین علیهالسلام را سرور آزادگان میدانیم، به این خاطر است که او کلمه الله بود. اگر گفته میشود یحق الحق کلماته، آن کلمه اللهی بود که آمد همین احقاق حق را انجام بدهد. حقیقت را روشن بکند. اگر گفته میشود رسالت پیامبران این بود که «یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی ان کانت علیهم» یعنی آمدند که این زنجیرها را از دست و پای انسانها باز کنند، بر این مبنا بود. بله. برخی از این زنجیرها سختافزاری است. به همان معنای واقعی زنجیر است. «و ارسل معنا بنی اسرائیل و لا تعذبکم». یک عدهای را تحت شکنجه و زور میگیرید. این را باید آزاد کرد اما برخی دیگر هم نرمافزاری است.
آن زنجیرهای نرمافزاری چیست که بر دست و پای انسانها بسته میشود و از سوی چه کسانی بسته میشود؟ اگر ما بحث آزادی را میکنیم، چه کسانی مانع آزادی میشوند؟ چه کسانی این زنجیرها را میبندند؟ آن کسانی که اصل حقیقت را هدف قرار میدهند. عرض کردم. یک راهش این است که با شکلهای تئوریک خاص خودشان، انکار حقیقت میکنند. این تنها راه نیست. راه دومی که ما امروز هم با آن مواجه هستیم، یک راه جدید نیست اما امروز هم به شکل مدرنش وجود دارد؛ در کنار انکار حقیقت «انصراف از حقیقت» است. یعنی چه؟ اصلاً بحث نمیکنند بحثنمیکند که حقیقتی هست یا نیست. میگوید اصلاً کی گفته که مبنا باید حقیقت باشد؟
استدلال دنیای مدرن: هر که زورش بیشتر حقش بیشتر
ببینید، این تعبیری که قرآن دارد؛ «فاستکبروا فی الارض بغیر الحق و قالوا من اشد منا قوه» میگوید بله. اگر من این بحثها را میگویم، من حرفهای شما را نمیفهمم. «ما نفقه کثیراً مما تقول». یکی از بحثهایش این بود. میگوید چیزهایی که شما میگویی، درست یا غلط من به آن کاری ندارم. آن چیزی باید مبنا قرار بگیرد که من میگویم. چرا؟ وقتی به او میگویی چرا باید این مبنا باشد؟ چرا باید پنجتا کشور حق وتو داشته باشند و بقیه نداشته باشند؟ پاسخش چیست؟ در همین «انپیتی» یکی از بحثها این است. قشنگ به صراحت در همین انپیتی بیان میکند که این چندتا کشور باید سلاح هستهای داشته باشند و بقیه نباید داشته باشند. اگر سئوال بشود که چرا اینها باید داشته باشند و دیگران نباید داشته باشند، «قالوا من اشد منا قوه»، چون زور ما بیشتر است! یک استدلال استکباری قدیمی که امروز هم وجود دارد. یعنی قدرت مبنای مناسبات بینالمللی باشد. سئوال که می کنیم میگوید من این چیزهایی که تو میگویی نمیفهمم. همین است که هست! تعبیر «ما نفقه کثیراً مما تقول» به این معناست: اصلاً این چیزهایی که شما میگویید قابل فهم نیست. به صراحت دارند این را میگویند. بعد ادامهاش میگوید «نراک ضعیفا». یعنی ما شما را ضعیف میبینیم و چون امروز ما مبنای قدرت هستیم، باید این را داشته باشیم. چرا شما باید بیایید و نیازهای عملی برای یکی دیگر را تعیین بکنید؟ چرا؟ چرا کس دیگر باید بیاید و شما بگویید که چقدر نیاز دارد؟ بر همان مبانیای که بیان شد. تازه این آقای «جان رالز» که در میان اندیشمندان لیبرال به نام عدالتخواه معروف است، شما کتابش را ببینید. بیان میکند که اگر ما صحبت از عدالت میکنیم، بر مبنای دمکراسی و لیبرالیسم آمریکا است. به صراحت در کتابش بیان میکند. میگوید آن است که میتواند متخصص باشد. بعد به صراحت همان جا تجویز میکند که اگر کسانی این چارچوب را نپذیرند، ما حق داریم ولو با نیروی نظامی علیه آنها اقدام بکنیم. این آن چیزی است که شکل میدهند. یا در مورد توزیع ثروت؛ برای چه باید این طور باشد؟ «نحن اکثر اموالاً و اولاداً». به صراحت این را بیان میکنند.
بنابراین، اگر شما میبینید با مبناهای مختلف، مقابله با آزادی صورت میگیرد با این مبانی است: یا انکار حقیقت است یا انصراف دادن از حقیقت. به صراحت اینها را بیان میکنند. شما دیدید. فقط میگویند باید این را بپذیرید. آن وقت خطری که اینجا وجود دارد، این است که او بخواهد این تصور را القا بکند که یک واقعیتی وجود دارد. باید این واقعیتها را دید. این واقعیتها این است که عدهای قدرت دارند، عدهای ثروت دارند و پُرزور هستند، اینها یک نظامی را شکل دادهاند، همه باید توی همین نظام زندگی کنند!
من این را چند جا عرض کرده ام. من سال هشتاد و هشت سفری به ژاپن داشتم. با نخست وزیر آنجا ملاقات داشتم. جالب بود. نخست وزیر وقت آنجا، وزیر خارجهاش و آن شاهد عینیای که از بازماندگان حادثه هیروشما بود، یک پیرزن هفتاد هشتاد ساله، بیان میکردند که اگر ما بمباران هستهای و اتمی شدیم، این حق ما بوده! این یک نوع نگاه است. بالاخره یک همچین چیزی هست. یک واقعیتی است و باید پذیرفت. نخست وزیرش بیان میکرد که حزب ما بعد از شصت سال توانسته در انتخابات، حاکمیت و قدرت را به دست بگیرد. کاری که ما کردیم این بود که به مردم وعده دادیم اگر حاکمیت را در دست بگیریم، میتوانیم بگوییم بعد از گذشت نزدیک به هفتاد سال از جنگ جهانی دوم آمریکا پایگاههای نظامی را تحویل بدهد و از آنجا خارج بشود ولی الآن میبینم نمیتوانیم این کار را انجام بدهیم. با این که قول دادیم. این شعار را دادیم و انتخاب شدیم. الآن آنها در برابر ما ایستادهاند. گفت احتمالاً من استعفا بکنم. اتفاقاً چند ماه بعد هم استعفا کرد و بعد از یک مدتی هم به عنوان نماینده مجلس به تهران آمد و یک ملاقاتی هم در اینجا با من داشت. گفت «نشد…» همین.
سیاست خارجی عرصه ی واقعیت هاست؛ عرصه ی «همه ی واقعیت ها»
یکی از بحثهایی که امروز مطرح میشود این است که عرصه سیاست خارجی عرصه واقعیتها است و باید واقعیتها را دید. این حرف، حرف درستی است اما باید همه واقعیتها را دید. اتفاقاً همانطور که کسانی که مستبدانهترین رفتارها را دارند و شعار آزادی میدهند، کسانی هم که بیشترین سعی را برای پوشانیدن واقعیتها دارند شعار واقعبینی را میدهند. بله. اتفاقاً این حرف بسیار درستی است. کار بزرگ امام ما این بود که واقعیتهای جهانی را نشان داد. واقعیتهای مناسبات بینالمللی را نشان داد. آن واقعیتها است که باید دیده بشود. از جمله واقعیتها این است که باید به این نکات توجه بشود. اتفاقاً آنها این را دارند میپوشانند. خودشان را یک قدرت فعال مایشاء میدانند که همه باید با آن باشند. کسی نباید در برابر آنها بایستد.
اتفاقاً در همین دیدن واقعیتها است که قرآن کریم میفرماید «اولم یروا»، آیا نمیبینید؟ چرا همه واقعیت را نمیبینید؟ «ان الله الذی خلقهم هو اشد منهم قوه». این را هم ببینید. این طور نیست که اینها فعال مایشاء باشند، اینطور نیست که هر چه بخواهند همان خواهد شد. این که میبینید اینها امروز این همه از انقلاب اسلامی نگران هستند، بخاطر این است که انقلاب اسلامی این واقعیت را نشان داد. نشان داد که همه قدرتها میتوانند پشت سر شاه باشند و ملتی بگوید او باید برود و او برود. همه آنها پشت سر صدام باشند و هر آن چه که میتوانند کمک بکنند. ملتی بایستد و مقاومت بکند و پیروز بشود. نگذارد آنها به نتیجهشان برسند. خب آنها از این نگران هستند که الگویی نشان بدهد که خلاف این هم میشود عمل کرد.
امام حسین(ع) هم واقع بین بود
اینگونه نیست که بگوییم این یک واقعیت است که باید تسلیمش شد. اصلاً امام حسین علیهالسلام برای چه این جایگاه را دارد؟ برای این که میخواهد این واقعبینی را به ما نشان بدهد. «الا ترون ان الحق لایؤمن به و ان الباطل لایتنهی عنه». آیا نمیبینید؟ اتفاقاً دارد به ما درس واقعبینی میدهد اما این نوع واقعبینی؛ «الا ترون ان الحق لایؤمن به». آیا نمیبینید این واقعیت را که آن حقیقت مبنای عمل نیست؟ قدرت و ثروت میخواهد جای آن را بگیرد. اینجاست که آن جایگاه پیدا میشود. بعد میفرماید «لیرغب المؤمن من لقاء ربه حقاً حقا». آن جایگاه آزادگی اینجا دیده میشود.
چرا ما میگوییم سرور آزادگان؟ چون نمیپذیرد کسانی بخواهند مناسبات را بر مبنایی غیر از حقیقت تعریف بکنند. یکی از نگرانیهای دیگری که وجود دارد این است که برخی از کسانی که از حقیقت انصراف میدهند، شاید منکر حق نشوند؛ بگویند قبول داریم که این حق است اما چه کار بکنیم؟ مثال زدم که بعضی از دولتها چگونه هستند. می گویند بالاخره این مناسبات هست دیگر؛ ما چه کنیم؟
یادم نمیرود که با وزیر خارجه یکی از همین کشورهای قدرتمند اروپایی صحبت میکردیم. میگفت ما یک قدرت کوچک هستیم. نمیتوانیم. بالاخره این مناسبات شکل گرفته. گفتم آخر شما چطور به این نتیجه رسیدید؟ گفت این است دیگر. از حقیقت انصراف بدهند یا این که بگویند حالا بیا در همین چارچوب سعی کنیم آنها را راضی کنیم و یک ذره از حقمان را از آنها بگیریم «واتخذوا من دون الله الهه لعلهم ینصرون لایستطیعون نصرهم و هم لهم جند محضرون». یعنی بخواهند با راضی کردن بعضی از اینها با التماس یک حقی را بگیرند. برخی از این دولتها این را بیان میکردند. من این نکته در یکی از دیدارها در تهران به معاون آقای «مرسی» گفتم. گفتم اگر شما میخواهید آن قوام و ثبات اصلی را داشته باشید، باید بتوانید بر یک مبنایی تکیه بکنید که این مسیرتان را ادامه بدهید. نه با یک مبنایی که همان مبنا علیه شما به کار برده بشود. متأسفانه دیدید که چه فرجامی برای آن مسیر پیدا شد. چرا این بیان میشود؟ شما خیال نکنید از کسانی که بر مبنای انکار حقیقت و بر مبنای قدرت، بر مبنای ثروت فکر می کنند، می توانید حقی بگیرید.
این تعبیری که قرآن کریم از حضرت ابراهیم علیهالسلام دارد برای ما اسوه است؛ «قد کان لهم اسوه فی ابراهیم والذین معه». منطقش دقیقاً چیست؟ چرا این اسوه است. میگوید چون برای آن کسانی که در برابرشان بودند این را بحث میکرد که اصلاً این نوع نگاه استکباری که شما دارید، «بداء بیننا و بینکم العداوه و البغضاء ابداً حتی یؤمن بالله». میگوید مبنایی که بر اساس انکار حقیقت است نمیتواند مناسباتی صحیح شکل بدهد. «لن ترضی عنک الیهود و لاالنصاری حتی تتبع ملتهم» چرا میگوید اینها از تو راضی نمیشوند تا این که آن چیزی را که میخواهند ادامه بدهند؟ این، درجات هم دارد. میگوید بعضیهایشان بیشتر و بعضیهایشان کمتر؛ «لتجدن اشد الناس عداوه». اینها هستند. آنهایی که «اقربهم موده» اینها هستند. چرا؟ تعبیرش این است. میگوید اینهایی که میبینید یک کم به شما نزدیکتر هستند اینها چون «انهم لا یستکبروا». میگوید وقتی مبنا یک مبنای استکباری بشود، شما نباید انتظار داشته باشید آن کار بتواند شکل بگیرد. چون بر مبنای استکبار است «ما زادهم الا نفورا استکباراً فی الارض».
افسانه ای که فروریخت
یکی از نکات اصلی که در اینجا وجود دارد توجه به تفاوت دو نوع نگاه است؛ «قد بدت البغضاء من افواههم». میگوید اگر اینها این گونه در برابر شما میایستند، به این خاطر است که آنها نمیخواهند مبنایی بر اساس حقیقت شکل بگیرد. می دانند که در آن صورت، با تمام مطامع استکباری آنها درگیر میشود. نه این که فقط درگیر بشود. میدانند اگر چیزی بر مبنای حقیقت شکل بگیرد، آن موقع موفق میشود. به قول معروف، افسانه شکستناپذیری اینها را به هم میریزد. آنها در سایه خوف و ترس و ترساندن است که میتوانند شکل بگیرند.
قرآن می گوید کسانی قویتر از شما هم بودند و نتوانستند بر مبنای ظلم و تفکر غلط شکل بگیرند؛ «قد اهلک من قبلهم من القرون من هو اشد منه قوه و اکثر جمعا»، میگوید کسانی بودند که خیلی قدرتمندتر بودند و پولدارتر بودند اما نتوانستند دوام پیدا کنند. خب او از این نگران میشود. این که شما میبینید تمام فعالیت آنها روی جمهوری اسلامی ایران متمرکز میشود برای چیست؟ خب خیلی جاهای دیگر هم وجود دارد. شما در همین منطقه و در همسایگی ما میبینید کس دیگری هست که تازه سلاح هستهایاش را هم دارد. کشورش هم خیلی بینظم است. ثبات خاصی ندارد. چرا نسبت به آن نگران نمیشوند؟ چون میبینند اینجا یک مدل جدید، یک نگاه جدید دارد شکل میگیرد. یک نگاهی شکل میگیرد که این افسانه شکستناپذیری را به هم میزند. بعد این نگاهش محقق میشود. نه تنها محقق میشود بلکه موفق هم میشود. نه تنها موفق میشود بلکه تکثیر هم میشود. خب او میفهمید که این قدرت جدید، این افسانه و این تصور را که او برای جهان بافته که حتی کسی که بمباران هستهای شده هم میگوید حق ما بوده، به هم میریزد.
من در همان سفری که آن مقام ژاپنی به تهران آمد این را گفتم؛ گفتم شما بعد از هفتاد سال میگویید ما هنوز نمیتوانیم به این قدرت بگوییم از جزایر ما برو بیرون. چطور در همین منطقه ما و در همین عراق. شما دیدید چه شد. پس میشود با مدلهای دیگری کار کرد.
این قدرت جدید، نگاه جدیدی دارد؛ «وَلَمّارَأَى المُؤمِنونَ الأَحزابَ قالوا هذاما وَعَدَنَا اللَّهُوَرَسولُهُ وَصَدَقَاللَّهُوَرَسولُهُ وَما زادَهُمإِلّا إیمانًاوَتَسلیمًا». اگر اینها را میبیند، تازه نشاط و ایمان و جدیتش در این مسیر بیشتر میشود. خب استکبار از این نگران است. این چگونه ممکن است؟
درسی که امام حسین(ع) داد:
نترسیدن و ایستادن، باطل السحر شیطان
اگر ما میگوییم امام حسین(ع) «سرور آزادگان» و «سید شهیدان» است، این، همین طوری به دست نمیآید. طبیعی است که لازمه چنین موفقیتها و چنین روندی مبارزه و مجاهده است. اگر شما میبینید او هم دارد در آن مسیر تمام سعی خودش را به کار میبرد «والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت» طبیعی است که اگر شما در برابر او هستید «الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله». نمیشود بگویید مبارزهای نباشد و دستاورد باشد؟ آنها هم که در همان مسیر باطل خودشان کار میکنند، دارند مرتب تلاش میکنند.
ضمن این که قرآن میگوید اگر چنین صحنهای صورت بگیرد، خداوند بی طرف نیست؛ «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا». میگوید «فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کید الشیطان ضعیفا». این طور نیست که خیال کنید او یک قدرت مایشاء است. میشود با او هم مبارزه کرد. اینجاست که مفهوم «شهادت» و محرم معنی پیدا میکند. تمام حربه او ترساندن است؛ «ذلکم الشیطان یخوف اولیائه». نقطه مقابلش چیست؟ «شهادت». «یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم ان لاخوف علیهم و لا یحزنون»، «ان الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ان لاتخافوا و لاتحزنوا». باطل السحر سلاح او که ترساندن است چیست؟ «نترسیدن و ایستادن».
فقط این نیست که بگوییم نترسید. ببینید، با این نگاه است که یک مکتب جدید شکل پیدا میکند. یک پارادایم جدید شکل پیدا میکند. محاسبات او را دچار اخلال میکند و محاسبات جدید وارد عرصه میشود. این که مقام معظم رهبری یکی دو ماه پیش در یکی از صحبتهایشان اشاره فرمودند که مواظب باشید دچار اشتباه محاسباتی نشوید، از این منظر است. چون شما با این نوع نگاه، یک عرصه جدید و یک سیستم جدیدی از محاسبات را وارد میکنید.
حسین(ع)، آزاد شد و آزادگی را ارمغان آورد
قرآن نمیگوید به کسی که شهید میشود نگویید مرده است «ولاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا». فقط این را نمیگوید. تعبیرش این است که در محاسباتتان هم این طوری محاسبه نکنید؛ «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا». این نگاه، یک مبنای جدید شکل میدهد. چه نگاهی است که میتواند این مبنا را شکل بدهد؟ نگاه حسینی. او میداند که اگر بخواهد در برابر همه اینها بایستد، باید آزاد بشود تا بتواند بایستد؛ ولی آزادی در شکل متعالی خودش. شما در عرفه می خوانید «ان الهوا بوثائق الشهوه اثرنی و کن انت نصیر لی حتی تنصرنی و تبصرنی و افنی». او اول خودش را از بزرگترین اسارت که اسارت نفس است آزاد میکند. آن موقع میتواند چنین حماسه بزرگی ایجاد بکند و چنین آزادگیای را به ارمغان بیاورد.
اگر امام حسین(ع) بیان میکند که «من رءا سلطانا جائراً مستحلاً لحرم الله ناکثاً لعهدالله» نمیتواند در برابرش نایستد. تعبیر میکند که اگر کسی یک نظام سلطه ی مبتنی بر ظلم و جور را ببیند، بعد این تعبیر را دارد که «و لم یغیر به قول و لافعل» و هیچ گفته یا رفتاری را در برابر آن نداشته باشد، «کان حق علی الله ان یدخله مدخل». میگوید آن موقع اگر چیزی سرش بیاید خودش مقصر است. این که ما میگوییم امام حسین علیهالسلام بر سر نی هم قرآن تلاوت میکرد، این قرآن در تمام وجود بوده است و میخواسته تمام آن را ظهور بدهد.
«شهید شهریاری» از مکتب حسینی آموخت که «ما می توانیم»
اگر امروز حرکتی صورت میگیرد و میتواند موفق بشود، بر اساس چنین نگاه و چنین مکتبی است. خوب است من اینجا از کسانی که این مسیر را ادامه دادند یادی کنم؛ از همین دانشگاه شهید بهشتی، شهید بزرگوار «شهید شهریاری» را داریم. آزادهترین افراد ما چه کسانی بودند؟ کسانی که دلبستگان سیدالشهداء بودند. کسانی که نمیپذیرفتند کسی به آنها بگوید من باید نیاز عملی تان را تعیین بکنم. چه کسانی این قدرت و این افسانه را شکستند؟ شهید شهریاری ها.
چون اینجا دانشگاه این شهید بزرگوار است، این خاطره را تکرار می کنم. خاطره مربوط به مهرماه ۸۸ می شود. ما برای تأمین داروهایی که آن زمان هشتصد و پنجاه هزار بیمار ما را تأمین میکرد به سوخت بیست درصد نیاز داشتیم. یعنی هشتصد و پنجاه هزار بیمار ما از داروهایی استفاده میکردند که تولید آن داروها نیاز به سوخت بیست درصد داشت. ما عضو آژانس هستیم. حقوقی داریم و تکالیفی داریم. نامهاش را به آژانس داده بودیم که وظیفه آژانس این است که برای اعضا تسهیل بکند که بتوانند به آن چیزی که لازمه انرژی صلحآمیز هستهای است دسترسی پیدا کنند. گفتیم این هم که یک موضوع کاملاً انسانی است. هشتصد و پنجاه هزار بیمار دارند از این دارو استفاده میکنند. باید این را در اختیار ما قرار بدهید. وقتی که این مطرح شد. آن قدرتی که بر مبنای همان نگاه استکباری عمل می کند احساس کرد تازه یک موضوعی گیر آورده به عنوان اهرم فشار. کسانی که ادعای حقوق بشر و فلان دارند. گفت خیلی خب. شروع کرد به شرط و شروط گذاشتن. با همان نگاه استکباری «من اشد منا قوه». خیلی خب. ما این را که شما نیاز دارید داریم. «نحن اکثر اموالاً و اولاداً». اگر شما نیاز دارید، ما تعیین می کنیم که نیاز شما چگونه تأمین بشود.
گفتیم که اگر شما این کار را نکنید ما خودمان انجام میدهیم. یکی از آنها یک لبخندی زد که یعنی به این آسانی نیست! اگر میتوانید انجام بدهید… چه تفکری این نیاز را تامین کرد؟ چه تفکری این نگاه حقخواهانه را محقق کرد؟ تفکر شهید شهریاری. بدون این که حتی یک ریال دریافت کند. میدانست که بهای این کار جان خودش است. استقبال کرد. این تفکری است که استکبار از آن احساس خطر میکند. شما دیدید که با جسارت تمام، ترورش کردند. چه کسانی؟ آنهایی که ادعای مقابله و مخالفت با تروریسم میکنند. وقتی میبینند ملتی دارد از حق خودش دفاع میکند، آنها از تروریسم علیه او استفاده میکنند. خیلی از این کسانی که مدعی آزادی هستند، نه کمپینی راه انداختند و نه هیاهویی راه انداختند که بگویند چرا باید یک دانشمند ما برای یک فعالیت صلحآمیز هستهای هدف قرار بگیرد. بین تروریستها و آنها چه نسبتی هست؟
چرا آنها نگران بودند؟ آنها بیشتر از این که نگران غنیسازی باشند، نگران تفکر شهید شهریاری هستند. تفکری که با عشق به سیدالشهدا میگوید «ما میتوانیم». میایستد و کار را دنبال میکند و بطلان افسانه شکستناپذیر بودنش را نشان میدهد. او از این نگران است. لذاست که شما امروز میبینید دو جریانی که امروز در واقع وجود دارند، یکی جریانی است که آزادیخواه به معنای واقعی و متعالی آن است و کسانی که به دنبال محدود کردن حقوق انسانها و ملتها هستند. از طنزهای تلخ روزگار ما این است که امروز کسانی خودشان را مدافع و مدعی آزادی قرار میدهند که بیشترین مخالفت را در مبارزه با ظالمین دارند. میگویند این را رها کنید. یعنی چه. باید پذیرفت. همین است. آخر این چه تناقضی است؟ چه پارادوکسی است؟
امروز شما میبینید کسانی به حقیقت و به صحت مدافع و مدعی آزادی هستند؛ امثال شهید شهریاری که میایستند و مبارزه میکنند و جان خودشان را در این راه میدهند. این آن مسیر صحیحی بود که امام بزرگوار ما در مسیر انقلاب روشن کرد. هنر امام این بود که واقعیتهای عرصه بینالملل را به خوبی نشان داد. نگذاشت نیمی از آن پوشیده بماند یا نیمی دیگر را هم تحریف شده نشان بدهند. این موفقیتهای بزرگ و این حیات جدید را برای ملت ما به تأسی از مکتب امام حسین علیهالسلام به ارمغان آورد.
انشاءالله که همه ما هم بتوانیم در این مسیر، آن گونه که شایسته است، ادامه دهنده راه نورانی قرآن و اهل بیت باشیم که «استجیبوا لله و الرسول اذا دعاکم لما یحییکم». ما هر میزان که این دعوت را پاسخ گفتیم به همان میزان ملت ما حیات گرفت و موفقیتهای بزرگی رقم خورد.
نظرات شما عزیزان: